فاطمه رحیم پورفاطمه رحیم پور، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

فاطمه رحیم پور

بدون عنوان

سلام بچه هاي گل من امروز  اومدم ديدنتون خالم اومده خونه ما و  واسه ما شادي اورده انقده دوسش دارم خالم به مناسبت اومدن خالم واسش شعر خوندم اتل متل گل اومد سوسن و سنبل اومد بهار توي باغ اومد صداي بلبل اومد حالا دست ...........هورا............... اينم چنا از عكساي جديدم كه امروز خالم ازم گرفت حالا به افتخار خودتون يه كف مرتب دست .......هورا...........     ...
29 مهر 1393

عکس های فاطمه کوچولو

سلام به دوستای گلم  من همیشه غیبتام طولانی هست  فکر کنم دیگه به این موضوع عادت کردید بالاخره بعد از مدت ها یه سری از عکسام به وسیله مامانم به دست خالم رسید و خالم می خواد واستون بزاره  بچه ها اگه بدونید چه قدر بزرگ شدم  الان بلدم کلی حرف بزنم... شعر بخونم... بازی اتل متل، کلاغ پر و لی لی حوضک بلدم  مثلا لی لی حوضک رو این جوری می خونم: لی لی حوضک ، توتو اومد آب بخوره ، توتو اومد آب بخوره. دیگه منم این جوری می خونم دیگه  باید ببینید، به قولی می گن: شنیدن کی بود مانند دیدن... حالا یه سری از عکسایی که این مدت گرفتم رو واستون می زارم ...   زمستون اومده و با داداش و باب...
13 مهر 1393

فاطمه کوچولو 1 ساله شده

 سلام دوستان گلم باید اول از همه به خاطر غیبت طولانی مدتم، عذرخواهی کنم. آخه این مدت خیلی سر خالم شلوغ بود. بچه ها من یک ساله شدم و الان که این پست رو خالم داره واستون می ذاره 1 سال و 1 ماه و 12 روزم هست. تولد یک سالگیم خیلی خوش گذشت... جای همه خالی و البته جای خاله فاطمم که نبود خیلی خیلی خالی. تو این مدت که نبودم دندون درآوردم، کلی بلبل زبون شدم... حرفهایی که می زنم ایناست...                                         &quo...
21 دی 1392

عکس های پنج ماهگی

دوستای گلم اینم از عکس های پنج ماهگیم می بینید چه قدر بزرگ شدم تعریف از خود نباشه ... انقده شیرین شدم ... البته شیرین بودم ... کلی کارای جدید بلد شدم و انجام می دم غلت میزنم، روی دستام بلند می شم، به زور می خوام خودم رو بکشم جلو ولی هنوز نمی تونم در مرحله پرتاب هستم. هی خودم رو می خوام پرت کنم جلو.... یه دقیقه یه جا بند نیستم همش دوست دارم بلندم کنن همه جا رو ببینم خلاصه این که خیلی بچه ی بازیگوشی هستم ... دیگه بیشتر از این منتظرتون نمی زارم ...   این عکس زمانی هست که داداشی داره مشقاش رو می نویسه و من نمی زارم...     ...
28 ارديبهشت 1392

عکس های چهار ماهگی

سلام به دوستای گلم خوبید؟؟؟ سلامتید؟؟؟ دلم حسابی واسه همتون تنگ شده. تفلکی خالم تقصیری نداره اگه دیر به دیر حرف ها و عکس های منو داخل وبلاگ می زاره آخه خالم راهش به من دوره دیر به دیر منو می بینه دیگه نمی شه کاریش کرد انقده خالم دلش واسم تنگ می شه خالم گفته حسابی واستون عکس می زاره تا از خجالت همتون در بیاد عکس های خشگل، خندون، با حال... راستی دوستای گلم دلم واسه همتون تنگ شده...   عکس های از چهار ماهگی به بعد... این عکس های سیزده به در هست که با خانواده زدیم به کوه و چمن البته در شهر گل و بلبل شیراز  ..... اینا هم عکس های دیگم هست ...
24 ارديبهشت 1392

به افتخار مامان زهرا ...

سلام بچه خاله فاطمه با مامانم ازم عکس گرفته می خوام مامان جونم رو بهتون معرفی کنم لباس جدیدم رو پوشیدم کلی ژست گرفتم با کلاس فراوان آخه حتی یه لبخندم نزدم دیگه دیگه ماییم دیگه ................... حالا به افتخار مامانم یه کف مرتب... دست ... هورا... مامان جون خیلی دوست دارم اینم داداش جونم ... اینم بابا جونم که می خوام دورش بگردم ...   اینم عکسای تکیم... حالا به افتخار خودم ... کف ... دست ... این دسته خالم هی بهم می گفتم بخند ولی تو مودش نبودم .... ...
26 بهمن 1391

شرکت در راهپیمایی 22 بهمن ...

سلام دوستای گلم اگه بدونید تو این هفته ای که گذشت خیلی اتفاق های جالبی افتاد خاله فاطمه با همسرش اومدن خونمون عکسای جدید از من گرفتن تا به شما نشون بدن هی لباسای مختلف پوشیدم ... هی ژست گرفتم واسه دوربین ... بعدم با مامان و بابا و داداش و خاله فاطمه و عمو امین رفتم راهپیمایی انقدر بچه ی خوبی بودم اصلا مامان و بابام رو اذیت نکردم همش خواب بودم البته هر از گاهی بیدار می شدم و یه شعاری می دادم مرگ بر آمریکا... مرگ بر اسرائیل... این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده... و خلاصه ... بازم می خوابیدم !!!!!! اینم از عکساش... اینجا موقع نماز ظهر بود که تو یکی از کوچه ها مامانم نمازشو خوند... منم تو بغل خاله فاطمه بود...
26 بهمن 1391

فاطمه عزیز دل باباست...

 سلام به همگی یعنی به همه ی دوست جونیام امروز باز می خوام عکس های خودم رو واستون بزارم البته با بابا جون و بردار گلم می خوام بهتون نشون بدم چه قدر دوسم دارن هی منو ماچ می کنن تو خواب و بیداری ولکن من نیستن هی مامانم می گه دستشو ماچ کنید ولی... مگه گوش می دن آخه خیلی منو دوست دارن دیگه هی بابام بهم می گه تو عزیز دل بابایی دیگه.... حالا به افتخار داداش جون و بابا جون یه کفه مرتب بزنید................ حالا سوت....................................................... ...
16 بهمن 1391

عکس های جدید...

سلام خوبید؟؟ سلامتید؟؟؟ یه چند مدته واستون عکس جدید از خودم نذاشتم ... از دسته این خالم ... منتظرتون نمی زارم می دونم دلتون واسه من لک زده آخه هی روز به روز قدرت خدا دارم بزرگتر می شم ... وقتی باهام حرف می زنن دیگه مفهمم چی می گن خیلی با دقت گوش می دم لبخند می زنم خلاصه کلی با دل مامان و بابام بازی می کنم خیلی دوسشون دارم حالا هم کلی عکس با ژست خنده واستون دارم ... اینجا تو گهوارم هستم دارم به ستاره و قلب بالای گهوارم نگاه می کنم... اینجا خالم داره باهام صحبت می کنه دقت کنید چه قدر قشنگ دارم گوش می دم... الان واسه تأیید دارم لبخند می زنم ...   ...
16 بهمن 1391